به نام آنانی که پرواز را در شیارهای خاک نوشتند و ما را به روشناییِ خون خویش سپردند
من، فرزند آن پدری هستم که در سپیدهدمی باروتباران، آسمان بیکران را با مشتی خاک خط مقدم معامله کرد؛ پدری که رفت، اما هنوز دستِ سرد و بیجانش بر شانهام سنگینی میکند و در گوشم آرام میگوید:
«مبادا پشت خاکریز دلها، دیوار بکشید»
جانباز عزیز و همرزم پدرم؛
تو فقط تصویرگر خاطرهها در قابهای بیصدا نیستی؛
تو صدای تپش استخوانهای پدر منی
نه فقط یادآور گامهای پر اضطراب در میدان مین،
بلکه تجسم همان ایمانی که هیچگاه خاموش نشد.
پدرم رفت، تا بمانیم؛
و تو ماندی، تا یادش نرود...
و من، هر شامگاه، زخمهای کهنهات را که بیدار میشد،
میدیدم مادرم را که میان هقهق شبانهاش،
سجاده پهن میکرد و میگفت:
«خدایا! مبادا این درد، در فراموشی خاموش شود...»
امروز اما، در کوچههای ایثار،
زمزمههایی شنیده میشود که بوی تفرقه دارد...
طعم تلخ مرزبندی میان زخم و خون...
انگار فراموش کردهاند که فرزند شهید و جانباز، دو شعله از یک فانوساند:
یکی، تنش سوخته.
دیگری، دلش.
یکی، جان داد.
دیگری، جان کند.
یکی، با دست بسته خاک را بغل کرد،
دیگری، با دلی تکهتکه، پرچم را به دوش کشید…
و هر دو، در خانهای قد کشیدهاند
که وسعتش تا شلمچه و معراج شهداست.
چطور بپذیریم که امروز، نام شهید و جانباز
ابزار تفکیک شود؟
چطور برادران خونیِ خط مقدم،
امروز با قلمی بر هم خط بکشند و دستهبندی شوند؟
خطی که پدرانمان با گامهای مینبار، پاک کرده بودند…
ای جانباز نجیب؛
من، فرزند شهیدیام که در وصیتنامهاش نوشته بود:
«بچههامو تنها نذارین…»
سرم را با تمام دلتنگی، بر قامت خستهات خم میکنم؛
نه از سر اندوه، بلکه از سر ایمان.
ایمان به همان عهدی که تو نگهش داشتی
و پدرم با خونش نوشت.
هر زمزمهای که بوی تفرقه دهد،
خیانت به وصیت خون است؛
هر لایحهای که زبانی از عدالت نداشته باشد،
تیغهایست بر گلوی خاطرهها.
نوآوری اگر رشته مهر را ببرد،
نامش اصلاح نیست؛ بدعت است.
مبادا روزی برسد که جانباز هفتاد درصد،
در خطوط سرد یک مصوبه بخواند
و احساس کند، میان غنائم جنگی،
او را تنها گذاشتهاند.
مبادا اشک فرزند شهیدی،
نه از شوق یاد پدر،
بلکه از پرسشی بیپاسخ جاری شود:
«امانت پدرم کجاست؟ نگفته بود تنها نذارین؟»
من، فرزند شهید،
نه سهم میخواهم، نه مقام، نه امتیاز...
از نظام، فقط نگهبانی قداست همان خونی را میخواهم
که در شریان این وطن هنوز میتپد.
و تو، ای جانباز عزیز؛
تو، نگهبان سنگر آخر این وصیتنامههایی
لطفاً کنار ما بمان
اگر دردی هست، با هم تحملش کنیم؛
اگر اختلافی هست، در آغوش خود حلش کنیم.
نگذاریم «تفرقه»، ردای قانون بپوشد
و «بدعت»، در لباس خدمت، خانهمان را از هم بپاشد.
اگر کجی هست،
با هم آن را راست کنیم.
خدایا؛
ما را در امانتداری خون حفظ کن.
چنان بغضی در گلویمان بنشان،
که هر بار نام شهدا را میشنویم،
شکوفه رحمت بر دلها بنشیند، نه خار تفرقه.
دلهای ما را گره بزن به تسبیح نامت،
با ذکر یا حسین،
تا حتی یک قطره از خون پدرانمان،
در حاشیهی سستی و جدایی، خشک نشود…
آمین یا رب العالمین.
سید علی تقینسب
رئیس هیأتمدیره کانون همبستگی فرزندان شاهد کشور
ارسال نظرات